مرحوم علامه طباطبايى در تفسير الميزان به طور مفصل راجع به امامت و معناى هدايت به امر بحث كردهاند. ايشان ذيل آيه "و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما (بقره: 124) به مناسبت واژه امام در اين آيه بحث امامت را بسيار دقيق آيه "و جعلنا هم ائمه يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوه و ابناء الزكوه و كانوا لنا عابدين" بحث هدايت به امر را مطرح كرده اند و در اين بحث اشاره اى دارند به مباحث مربوط به آيه 124 بقره. با عنايت به آيات شريفه مذكور ، نكاتى چند در اينجا بيان مى شود: بد نيست من در ابتدا برخى از عبارات ايشان را براى تبيين بهتر بحث اشاره كنم: ذيل" و جعلنا هم ائمه يهدون بامرنا" مىفرمايند كه ضمير در " جعلنا هم" بر مىگردد به سه نفر: حضرت ابراهيم و دو فرزندشان اسحق و يعقوب)ع( چون در آيه قبل از اين آيه آمده است: "و هبناله اسحاق و يعقوب نافله و كلا" جعلنا صالحين" پس ضمير در "جعلنا هم" يعنى حضرت ابراهيم و دو فرزندش كه قدر متيقن از ائمه هستند يعنى امامانى هستند كه خدا مى فرمايد: "يهدون بامرنا" يعنى اينها هدايت به امر مىكنند.در اين جا چون بحث ما بيشتر در مورد معناى هدايت به امر است آن را بيشتر توضيح خواهم داد. بعد علامه مى فرمايد:"و ظاهر قوله ائمه يهدون بامرنا، ان الهدايه بالامر يجرى مجرى المفسر لمعنى الامامه" عبارت "يهدون بامرنا " مفسر معناى امامت است و از اين مطلب، ايشان نكته هاى زيادى استفاده كردهاند. خداوند مى فرمايد ما اينها را امام قرار داديم و معناى امام و امامت اين است كه "يهدون بامرنا " پس هدايت به امر همان معناى امامت است. بعد ايشان مى فرمايند:" ان هذه الهدايه المجعوله من شئون الامامه ليست هى بمعنى ارائه الطريق " در اينجا بحثى را مطرح مىكنند كه فرق نبوت با امامت چيست؟
مى دانيم كه حضرت ابراهيم نبى بود و به مقام نبوت او را به مقام امامت رساند پس بايد فرقى بين نبوت و امامت باشد. علامه فرمود ه اند كه نبوت به معناى ارائه طريق است و نبى كسى است كه يتحمل النبا يعنى خبر را از طريق فرشته وحى مى گيرد و تلقى وحى مىكند؛ پس نبى تلقى و تحمل نبا را به عهده دارد: نبى يعنى متحمل نبا و نبا يعنى خبر. ولى امامت مقامى است فوق نبوت و گرفتن نبا و اعطا اين خبر به مردم! چون اعلام خبر به مردم به معناى ارائه طريق است، يعنى نبى كسى است كه وحى را دريافت مىكند و بعد به مردم ابلاغ مىكند. نبى مىگويد حلال و حرام خدا و صحيح و ناصحيح خدا همينهايى است كه من در اختيار شما مى گذارم و او فقط راه ا از چاه مشخص مىكند. پس كار نبى صرفا مىشود ارائه طريق! ولى امام علاوه بر ارائه طريق، واسطه تكوينى براى اعطاء فيوضات الهى به قلوب انسانهاست. براى تبيين و تفهيم بهتر فرق بين معناى نبوت و امامت مثالى را ذكر مى كنيم: چراغ و نور افكن براى رانندة اتومبيل فقط راه را نشان مىدهد. چه چراغ اتومبيل باشد و چه چراغى كه توى جاده و توى خيابان نصب شده باشد . اينها راه را از چاه ممتاز مىكنند، ولى خود چراغ جاذبه اى ندارد كه اتومبيل را به سمت راه- و نه چاه - جذب كند. حالا شما فرض كنيد چراغى را در جايى نصب كرده باشند كه علاوه بر انرژى نورانى كه دارد يك قوه مغناطيسى هم داشته باشد كه اگر يك اتومبيل خواست از مسير منحرف شود بتواند آن را جذبش كند يعنى آن را به داخل راه و جادة اصلى هل بدهد و نگذارد اتومبيل در چاه و چاله بيافتد! در اين صورت اين چراغ دو كار مىكند: هم ارائه طريق و هم جذب و جلوگيرى از سقوط. با توجه به اين مثال مىگوئيم امام كسى است كه از حيث مقام امامت عهده دار اين كار دوم است، يعنى با قدرت ولايتى كه دارد و از راه تصرفاتى كه در جان و قلب و نفوس انسانها دارد، آنها را از انحراف و سقوط باز مى دارد نه اين كه صرفاً ارائه طريق كند. بنابراين حاصل فرمايش علامه طباطبائى اين است كه امامت فوق نبوت و فوق ارائه طريق است.
ايشان در بيان اين كه چرا هدايت به امر از شئون امامت است فرموده اند: "لان الله سبحانه جعل ابراهيم اماما بعد جعله نبيا" اين هم بحثى دارد كه در جلد يك الميزان بيشتر مطرح شده است. در آنجا ثابت مىكنند كه وقتى خداوند به حضرت ابراهيم ) مى فرمايد:" انى جاعك للناس اماماً " اين در اواخر عمر ايشان بوده و حضرت ابراهيم ) مقام نبوت را دارا بودهاند و خود اين مطلب چندين دليل دارد: دليل خيلى واضحش اين است كه چون اين اعطا امامت بعد از ابتلائات و آزمايشات سختى بوده و سختترين ابتلا براى حضرت ابراهيم ) ذبح اسماعيل بود. و از طرف ديگر حضرت ابراهيم- بنا به نقل قرآن - مى فرمايد: خداى را شكر مى كنم كه در پيرى به من اسماعيل و اسحق را اعطا كرد:"الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسماعيل و اسحق، ان ربى لسميع الدعا " ) ابراهيم :39 ) پس معلوم مىشود كه آزمايش ذبح اسماعيل در دوران كهولت و اواخر عمر حضرت ابراهيم بوده است و چون مسأله ذبح اسماعيل بزرگترين آزمايش و ابتلا حضرت ابراهيم بود و ايشان در اين امتحان موفق شد، خداوند بعد از طى اين مراحل او را به مقام نبوت بود.
دليل ديگر بر فرق امامت با نبوت اين است كه امامت اگر همان نبوت باشد، ديگر معنا ندارد حضرت ابراهيمى كه مقام امامت را دارا بوده است دوباره خداوند خطاب به ايشان بفرمايد: " انى جاعك للناس اماماً " اگر امامت همان نبوت و به معناى ارائه طريق باشد، اين تكرار، لغو و بى جاست بنابراين امامت غير از نبوت است؛ نبوت صرفاً همان هدايت است به معناى ارائه طريق علامه رحمه لله مى فرمايند:" و لا تنفك النبوه عن الهدايه بمعنى ارائه الطريق " هدايت به معناى ارائه طريق همان نبوت است و نبوت جداى از هدايت به معناى ارائه طريق نيست. سپس مى فرمايند:" فلا يبقى للا مامه الا الهدايه بمعنى الا يصال الى المطلوب" يعنى امامت يك نوع تحريك و ايصال مأموم است، يك نوع هل دادن انسانها به سمت فلاح و رستگارى است و ايصال الى المطلوب يعنى رساندن و واصل كردن" و هو نوع تصرف تكوينى فى النفوس" چون امام داراى ولايت است، نوعى تصرف در دلها مىكند و آنها را به سمت مطلوب مى برد.
علاوه بر مثال سابق، مى توانيم امام را تشبيه كنيم به يك آهن ربايى كه داراى ميدان مغناطيسى است. اگر براده آهن توى اين ميدان قرار گيرد، اين آهن ربا، يك اثر تكوينى بر آن دارد و آن را به سمت خودش جذب مىكند. ميدانيم كه تاثير آهن ربا بر براده آهن يك تاثير تكوينى است به اعتبارى و جعلى توضيح اين كه وقتى مثلا" يك رئيس دستور مىدهد به مرئوس و مرئوس مىرود به دنبال اجراى اوامر رئيس، اين تحريك بر اساس يك امتياز و قرار داد است كه اين رئيس است و ديگرى مرئوس و لذاست كه مرئوس بايد دستورش را اطاعت كند. اما يك وقت رابطه، رابطه تكوينى است و امامت از اين قبيل است. يعنى امام ولايتش برما ولايت اعتبارى نيست، بلكه بك ولايت حقيقى مثل تاثير آهن ربا بر براده آهن در ميدان مغناطيسى است! علامه مى فرمايند: امامت نوعى تصرف تكوينى در نفوس و در جانهاى انسانها است، " و هى نوع تصرف تكوينى فى النفوس لتسييرها فى سير الكمال و نقلها من موقف معنوى الى موقف آخر" تسيير از باب تفعيل به معناى راه بردن است. يعنى در مسير سوق دادن و سير دادن، البته به صورت تكوينى، مثل اين كه شما دست كسى را بگيريد و در راهى او را بكشيد. امام هم نوعى كشش و جاذبه دارد كه با آن افراد را در مسير هدايت راه مى برد. نكته مهم اين كه هدايت امام و سير دادنش مكانى نيست بلكه از يك موقف معنوى است به يك موقف معنوى ديگر! يعنى امام به انسانها در مراتب معنوى سير استكمالى ميدهد. علامه مى فرمايند" و اذ كانت تصرفاً تكويناً و عملاً و باطنيياً فالمراد بالامر الذى تكونوا بالهدايته ليس هو الامر التشريحى الا اعتبارى" يعنى چون اين ولايت، يك تصرف تكوينى و يك عمل باطنى است و امام در جان انسانها تكويناً اين تاثير را مى گذارد، پس مراد از أمرى هم كه در آيه "و جعلنا هم ائمه يهدون بامرنا" آمدهاى امر تشريعى نيست . اين امريست كه تفسير آن در آيه ديگرى است كه مى فرمايد: "انمّا امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون فسبحان الذى به يدهى كل شى" )يس: 83) علامه از اين آيه استفاده كردهاند كه "امر" در "يهدون به امرنا" امر تكوينى است نه امر تشريعى كه از طريق وحى ابلاغ مىشود.
فرموده اند: " فالمراد بالامر الذى تكون بالهدايت ليس هو الامر تشريعى الاعتبارى بل ما تسيره فى قوله: انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى" علامه از همين جا استفاده ديگرى هم كردهاند و مى فرمايند كه در حقيقت امام به لحاظ مقام امامت كسى است كه رابط و واسطه تكوينى است در هدايت انسان امام به منزله مجراى فيض خدا در هدايت تكوينى انسانهاست . همان طور كه در جاى خودش آمده كه" به رزق الورى و به ثبتت الارض و السماء" يعنى "بندگان و مخلوقات به واسطه امام است كه روزى مى خورند و به واسطه وجود امام است كه آسمان و زمين ثبوت و قرار دارند"، به لحاظ مقام امامت و ولايت، امام واسطه در هدايت تكوينيه انسان نيز مىباشد. گر چه طبق قاعده امكان اشراف تمام مخلوقات از كانال فيض وجودى امام كه حجت خدا در زمين است بهرهمندند، اما انسان در امر هدايت و راهيابى از يك فيض ويژه برخوردار است و آن اين است كه با جاذبه امام )ع( در مسير هدايت راه برده مىشود.
بر اساس همين نكته، علامه مى فرمايند بنابراين امام بايد كسى باشد كه به ملكوت موجودات از جمله ملكوت انسان عالم باشد و در اينجا بحث جالبى دارند كه"ملكوت كل شى" يعنى چه؟ و خلاصهاش اين است كه حيثيت ارتباط و تعلق هر موجودى با خدا، ملكوت آن شىء است و همه موجودات اين ملكوت را دارند چون قرآن از قول حضرت ابراهيم مى فرمايد: "رب ارنى ملكوت كل شىء" يعنى " خداى حقيقت، كون و سر هر موجودى را به من نشان بده" خلاصه امام كسى است كه به ملكوت موجودات و ملكوت انسانها آگاه است! چرا ، چون اگر بخواهد آدمى را تكويناً به سمت سعادت و فلاح و غايت كمال خودش هدايت بكند، نمىتواند از ملكوت انسان بى خبر باشد. هادى بايد نسبت به مهدى عالم باشد و تمام جزئيات نيازهاى او را بداند بر تمام ابعاد وجودى او واقف باشد. كسى كه مىخواهد هادى چنين موجود پر راز و رمزى باشد، بايد تمام جزئيات وجودى او را بداند و الا هدايتش ناقص خواهد بود. و لذا علامه )ره( مىفرمايند: امام كسى است كه با تمام جزئيات وجودى و ابعاد هستى موجودات از جمله انسان عالم است و ملكوتشان را مىداند . سپس مى فرمايند در حقيقت امر تكوينى عبارت است از: "الفيوضات المعنويه و المقامات الباطنّيه التى يهتدى اليها المومنون باعمالهم الصالحه و يتلبسون بها رحمه من ربهم" مراد از امر همان فيض هاى معنوى و مدارج باطنى است كه اهل ايمان با اعمال صالح خود به آنها مىرسند و در پرتو رحمت پروردگار آنها را كسب مىكنند .
پس هر كسى به هر مقام معنوى و هر كمال حقيقى مىرسد، از قِبل آن افاضهاى است كه خداوند از طريق وجود امام اعطاء مىكند. مى فرمايند" و اذا كان الامام يهدى بالامر_ والباء للسببيه اوالاله _ فهو متلبس به اولاً" يعنى با توجه به اين كه "باء" كه به سر كلمه "امر" آمده يا باء سببيت است و يا باء آلت و ابزار، پس خداوند مى فرمايد به سبب امر تكوينى ماست كه ائمه هدايت مىكنند و يا به واسطه اين ابزار كه امر تكوينى ماست آنها راهنما هستند. يعنى امام هدايت تكوينى انسانها را به عهده دارد و بعد علامه نتيجه گيرى مىكنند كه چون امام واسطه اين فيض هدايت است، نمىتواند هادى باشد مگر اين كه خود پيش از مهتدى از تمام كمالات كه مىخواهد مهتدى را به سمت آن كمالات به كشاند بهرهمند باشد و از همين بحث، عصمت را نيز ميتوان نتيجه گرفت.
چون وقتى گفتيم خود امام بايد متلبس به اين فيوضات و مقامات معنوى باشد يعنى داراى مقام عصمت باشد . سپس مى فرمايد:" منه ينتشر فى الناس" يعنى فيوضات از وجود امام براى ديگران منتشر مىشود و هر كس به حسب رتبه و ظرفيتش از وجود امام )ع( بهرهمند مىشود. از اينجا تعريف امامت از ديدگاه علامه به دست مىآيد: " فالامام هو الرابط بين الناس و بين ربهم فى اعطاء الفيوضات الباطنيه و اخذها" يعنى در اين ارتباط كه يك طرف خداست و طرف ديگر ما، ما فيض را اخذ مى كنيم و خداوند اعطاء مىكند و واسطه، امام است. مثل خورشيد كه نور مىدهد و ما مستنير هستيم. و در حقيقت خدا منير است و واسطه در اين اناره خورشيد مىباشد به طور كلى اعطاء هر كمال وجودى از ناحيه خداست، ولى واسطه هاى نيز در كارند كه آن كمال را برساند. امام واسطه اى است كه از طرفى فيض را از مبدا مى گيرد و از طرفى اعطاء به مادون مىكند. پس واسطه در اخذ فيوضات از جانب ما، امام است از طرف خدا نيز امام است ! و همه اينها در محور تكوين است. و در اينجا بحث وحى و امر و نهى تشريعى مطرح نيست. در اعطاء فيوضات وجودى امام واسطه در تكوين است، درست مثل خورشيدى كه واسطه در نور دادن به موجودات است! البته نور خورشيد، نور فيزيكى است ولى نورانيت و هدايت معنوى يك كمال حقيقى و معنوى است كه از ناحيه خداوند اعطاء مىشود و واسطهاش وجود امام) است: "فا الامام هو الربط بين الناس و بين ربهم فى اعطاء الفيوضات )از جانب خدا( و اخذها ) از جانب ما( كما ان النبى رابط بين الناس و بين ربهم فى اخذ الفيوضات الظاهريه و هى الشرائع الالهيه تنزل بالوحى على النبى" در اينجا بحث امر و نهى تشريعى مطرح مىشود و سخن از وحى و جبرائيل در كار مىآيد. يعنى احكام را كه خداوند مىخواهد در اختيار انسانها قرار دهد، واسطهاش نبى است و به وسيله نبى اين احكام منتشر مىشود . پس تشريعى و ابلاغ احكام با نبوت تناسب دارد و هدايت در محور تكوين با امامت مناسب است يا به تعبير ادقّ، امامت در محور تكوين و نبوت بر محور تشريع است! پس احكام خدا توسط نبى بين مردم منتشر مىشود. " فالامام دليل هاد للنفوس الى مقاماتها" يعنى امام واسطه است كه انسانها و نفوس بشرى به مقاماتى كه بايد برسند، نائل شوند . " كما ان النبى دليل يهدى الناس الى الاعتقادات الحقه و الاعمال الصالحه" يعنى نبى اعتقادات درست را و به عباراتى انديشه صحيح را در اختيار انسانها مى گذارد، ولى امام فوق اين كارها، جذب و انجذاب دارد و دلها را تسيير مىكند يعنى سير مىدهد.
نكته ديگر اين كه علامه مى فرمايند: " و ربما تجتمع النبوه و الامامه كما فى ابراهيم و ابنيه" اگر سوال شود كه امامت و نبوت حتماً بايد در دو فرد باشند يا در يك فرد هم جمع مىشوند؟ پاسخ اين است كه اين دو قابل اجتماع اند و يك فرد ميتواند هم مقام نبوت را دارا باشد و هم مقام امامت را مثل خود حضرت ابراهيم و دو فرزندش اسماعيل و اسحق كه هم مقام امامت را دارا بودند هم مقام نبوت را . در پايان اين بحث به طور اجمال و گذرا فهرست مطالب بيستگانهاى را كه از بيان حضرت علامه)ره( در بحث " هدايت بامر" استفاده مىشود، مى آورديم:
1- هدايت به امر تفسير معناى امامت است؛
2- هدايت به امر از شئون امامت است؛
3- اين هدايت به معناى ارائه طريق نيست و لذا امامت غير از نبوت است؛
4- دليل اين كه هدايت به معناى ارائه طريق نيست، اين است كه مقام امامت بعد از جعل نبوت است و نبوت از ارائه طريق منفك نمى باشد پس امامت بايد يك مقام ديگرى باشد؛
5- امامت ضرورتاً به معناى هدايت و ايصال به مطلوب است به صورت ايصال تكوينى؛
6- هدايت به معناى ايصال الى المطلوب نوعى تصرف تكوينى در نفوس آدميان و راه بردن آنها در سير كمالى و سلوك در مراتب معنوى است؛
7- چون هدايت به امر همان تصرف تكوينى و امر باطنى است، پس مراد از امر در"يهدون بامرنا" امر تشريعى نيست بلكه امر تكوينى است؛
8- مراد از امر تكوينى همان فيوضات معنوى و مقامات باطنيه است كه خدا عطا مى فرمايد يعنى اصل وجود كمال كه براى كسى حاصل مى شود به واسطه وجود امام است . مثلاً اگر كسى عالم مىشود به واسطه ولايت اوست كه اين فيض از مبدأ به اين متعلم رسيده است؛
9- امام پيش از ديگران خود به اين فيوضات و مقامات متلبس است و از اينجا عصمت امام ثابت مىشود آن هم عصمت مطلقه در جميع جوانب؛
10- اين فيوضات معنوى جز از كانال وجودى امام به ديگران نمىرسد؛ يعنى هر كسى به هر كمال تكوينى برسد فقط از اين واسطه آن كمال را دريافت كرده است؛
11- انسانها از حيث بهرهمندى از امام و از اين فيوضات داراى مراتب مختلف هستند و همه در يك سطح نيستند؛
12- تعريف امام اين گونه است: امام رابط بين مردم و خداوند در اعطاء فيوضات باطنى از جانب خداوند و اخذ آن از جانب مردم است؛
13- تعريف نبى از اين قرار است: نبى رابط مردم و خداوند در گرفتن و ابلاغ فيوضات ظاهريه يعنى شرايع و احكام الهى است؛
14- امام هدايت كننده جانها به سوى مقامات معنوى است. نوعى ولايت بر مردم در اعمال و رفتارشان دارد. ولايت تكوينيه امام) نسبت به عمل ماست ولى ولايت تكوينه امام) نسبت به عمل ماست ولى ولايت تشريعيه در محور احكامى است كه بايد اجرا كنيم. لذا هيچ عملى از مردم از علم امام مخفى نيست و امام سلطه و اشراف كامل بر تمام اعمال و رفتار موجودات از جمله انسان دارد. پس هيچ عملى از ما از دايره سلطه و ولايت تكوينى امام بيرون نيست و اين است كه پرونده اعمال ما در محضر امام عصر گشوده است و اين كه ايشان به اعمال ما عالمند به همين معناست؛
15- نبى هدايت كننده انديشه هاى ما به سمت اعتقادات درست و اعمال صالحه يعنى انديشه ما را نبى راه مى برد و اما دل ما را امام سير مىدهد؛
16- اجتماع نبوت و امامت در يك شخص هم ممكن است و هم واقع شده است، كما اينكه در خود حضرت و ابراهيم و در فرزندش اسماعيل و اسحاق چنين بوده است؛
17- امامت امرى مجعول از جانب خداست كه البته اين جعل، جعل تكوينى است، يعنى امامت يك مقامى نيست كه ما به آن رأى بدهيم؛
18- امام دائماً مويّد من عندالله است چون قرآن مى فرمايد: "فجعلنا هم ائمه يهدون بامرنا" يعنى هميشه اين امر تكوينى ماست كه امام را مدد مىكند و از اينجا استفاده مىشود كه امام هميشه مويّد من عندالله است؛
19- در هيچ عصرى زمين خالى از اما نمىتواند باشد چرا؟ چون اين "تسيير الانسان الى الكمال" در همه اعصار لازم است. پس واسطه در اين تسيير هم همواره لازم است. اين واسطه در اين تسيير هم همواره لازم است. اين نكته را حضرت علامه)ره( از آيه "يوم ندعو كل اناس بامامهم")اسراء: 71) استفاده كردهاند و مى فرمايند كه چون قرآن مى فرمايد "كل اناس" يعنى در قيامت همه انسانها را با امامان شان مى خوانيم پس همه انسانها امام دارند و رواياتى هم در اين زمينه داريم مثل "لولا الحجه لساخت الارض باهلها" كه "اگر حجت خدا در روى زمين نباشد، زمين اهلش را هلاك مى كند" و نيز در روايات داريم اگر دو انسان بر روى زمين باقى بمانند، حتماً يكى از آنها امام است!؛
20- امام به جميع مايحتاج انسان در راه سعادتِ و دنيا و آخرت آگاه است، چون او هادى انسان است و بايد به تمام ابعاد و جزئيات وجودى انسان واقف باشد.
والسلام
557 بازدید
هدايت به امر در تفسير الميزان
محسن غرويان